- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
آتـش کـشـیـد بر جـگـرم خـنـده یـزیـد سیراب بود و روی لبت چوب میکشید بـازی نمـود با لـب تو پیـش چـشم من تیـزیِّ چـوبها لب خشک تو را بُرید تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید تا سرخ مو بلند شد و یک اشاره کرد رنگِ سکـیـنه دخـتر تو ناگهـان پـرید جـانم ربـاب، تا که سر افتاد بر زمین از بهر ِبوسه از لب و دنـدانِ تو دوید
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
کشید از سینه آهِ مستمر؛ دروازهٔ ساعات دلش یکریز میشد شعلهور؛ دروازهٔ ساعات رسید آن کاروانِ زجر دیده، بیرمق، زخمی شد از حالِ رقیه محتضر؛ دروازهٔ ساعات مزیّن شد به پرچمهای رنگی، شد چراغانی به دستِ شامیانِ فتنهگر؛ دروازهٔ ساعات حرامیهایِ بیاصل و نسَب، سیلِ تماشاچی عزیزانِ علی؛ رأسِ قمر؛ دروازهٔ ساعات شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم به دورش دید خیلی دردسر دروازهٔ ساعات به خود لعنت فرستاد و به زینب خیره شد مضطر به دستِ بستهاش با چشم ِتر؛ دروازهٔ ساعات سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال نه با گل! با غم و خون جگر؛ دروازهٔ ساعات حسین بن علی شد منکسر بالا سرِ عباس شکسته عمه سادات در؛ دروازهٔ ساعات به پایِ نیـزههای داغـدیـده پایکوبی بود فقط از این بلا دارد خبر؛ دروازهٔ ساعات!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
آمد زمـان سـخـتِ اسـیـری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازۀ شـلـوغ و تـجـمـع مـیــان راه ساعات سختِ رد شدن از هجمۀ نگاه در شـام دادهانـد به مـا چـه مـدارجی! با طـعـنه گـفـتهاند به ما قـوم خارجی خـنـدیـدهاند بر غـم ما در ازای چه؟! پوشیدهاند رخت عروسی برای چه؟! با ضرب کعب نیزه، به اجبار میبرند ما را برای چه سر بـازار میبـرند؟! حرفی نمیزنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دسـت بـسـتـه راهـی دارالخـلافـهام از مـجـلـس یـزیـد حـسـابـی کـلافـهام در بین طشت رفت سرت، نیمهجان شدم با چشمِ خیس، خیره سوی خیزران شدم آنـقـدر زد به روی لـبـت در بـرابـرم دنـدان تو شـکـسـت، بـمـیـرم بـرادرم پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خـرابـهنـشـین شدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
کارِ ما گرچه به جز گریۀ پیوسته نبود کارِ این قـوم ولـی خـنـدۀ آهـسـتـه نبود آنقدر ضـربۀ نیـزه همه را ساکـت کرد بِینِ ما در پِیِ تو، یک سرِ نشکسته نبود پشت دروازۀ ساعات معـطل شده است آن کـریمی که درِ خانـۀ او بـسـته نـبود خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود فقط از دور، تو را دخـتـرکـانت دیـدند نیزهای کاش به تو اینهمه وابسته نبود گـرمِ تـزئـین و پـذیـرایـی شـامانـد همه ورنه دروازۀ این شهر چنین بسته نبود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
کاش در دروازۀ ساعت زمان میایستاد نیـزهها میرفت؛ اما کـاروان میایستاد کاش وقتی قلب زینب روی نیزه میتپید قلب دنیا میگـرفت و ناگهـان میایستاد کوفیان دیدند، وقتی لب به گفتن میگشود ناگهان زنگ شتـرها از تکان میایستاد کائنات انگـار تحـت امر زینب میشدند آن چنان که گفتهاند: «آبِ روان میایستاد» او که با صبر و وقار و همت زهراییاش با حـجـابش روبروی دشـمنان میایستاد زینبی که خطبهها را حیدری میخواند و بعد روی حرفش چون علی تا پای جان میایستاد با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت هم چنان میایستاد و هم چنان میایستاد روضۀ گودال را اصلاً نخوانم بهتر است شمر در خون مینشست اما سنان میایستاد آفـتـابِ داغ مـیتـابـیـد بـر تـنهـا، ولـی قـاتل خـورشـیـد زیر سایـبـان میایستاد بیت آخر سهم خولی میشد و با خواندش بر زمین میخورد وقتی روضهخوان میایستاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
ای ســایـۀ روی ســرم آقــای نـیــزه بر دامـنم ایکـاش بـودی جـای نـیزه افـتـادهام از پــا بــرادر پــای نــیــزه قـرآن بخـوان بر حال من بالای نیزه ما خارجی هستیم این بُهتان شام است قـرآن بخـوان که راه رفع اتهام است بیتـو هـزاران داد از دسـت زمـانـه دادنـد مـا را نـاسـزا خـانـه به خـانـه خوردیم شـلاق و کـتک با هر بهـانه میسوزد از بس جای ضرب تازیانه انگار آتش بر روی بال و پر ماست زنجیر گردن بند دخترهای زهراست بر خـارها رفـتـیم چون نـاچار بودیم در چشم این مردم بـرادر خار بودیم شب در خـرابه روز در بازار بودیم هر لحـظـه زیـر هـجـمـۀ آزار بودیم ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده سیـلی نـخـورده فـاطـمـهزاده نمـانـده سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی هر شب میان خـواب بـابـا را ببـینی فـردا ولی او را روی نـیهـا بـبـیـنی دور از تعجب نیست از خود سیر باشی حتی سهساله هم که هستی پیر باشی
: امتیاز
|
ذکر مصائب حضرت زینب سلاماللهعلیها در کاخ یزید ملعون
بزم در کـاخِ یزیدِ فـاسـقِ شـیـطان تبار گوشها در بازتابِ گفتگوی نـور و نار در میانِ تشتِ زرّین میدرخشد قرصِ مَه خیره مانده چشمِ شَه بر خواهرانِ داغدار بیحیا میزد به رأسِ شاهِ دین با خیزران پیشِ چـشمانِ رقیه دختِ شاه و شهریار منظره درد است دردِ غربتِ خـونِ خدا لیک زینب مثلِ زهرا در شکوه و اقتدار سعیِ دشمن بود خود پیروز باشد در مصاف محو گردد نامِ زیبای حسین از روزگار حیدری ثانیست زینب، گرچه میدانیم ما لافـتـی اِلا عـلـی لاسـیـف اِلا ذوالفـقـار با کلامِ حق سخن آغاز کرد امّا چه سود! کی شود با نطقِ اَحسن آشنا گوشِ حِمار اسـتـنـادِ خـطـبـهاش آیـاتِ قـرآن کـریـم ظلم گر باشد نخواهد شد حکومت پایدار بند بندِ نـطـقِ او تـبـیـینِ دینِ جـدِّ اوست اینکه رفته بعد او در هالۀ گرد و غبار انقـلابِ کـربلا را، عـشـق معنا میکـند با همه فـتـنـه گریهای یـزیدِ می گـسار با شهامت گـوید از زشـتیِ افکـارِ یـزید ظالمان را میکند در چشمِ هر آزادهخوار ریشۀ افکارِ پـسـتـش را نـشـانه میرود با بیانِ این که شد بـنـیانِ ظـلـمِ بیشمار اوست در کاخِ ستم از سرزنشهای یزید در دفاع از آرمانش میکند بس افـتخار ای یزید اظهارِ خوشحالی مکن از فعلِ خود زود رسوا گردی و نقـشِ پلیدت آشکار راهِ ما حق است و پیروزی بدان از آنِ ماست این چنین هستیم ما در هر دو عالم رستگار آه! از دسـتـت اگـر داغِ بـرادر دیـدهایـم یا نمـودی تا قـیـامت جانِ ما را داغدار لـیک جـاویـدان بـمـانـد پـرچـمِ آزادگـی بـر فـرازِ بـامِ عـالـم تا طـلـوعِ انـتـظار تا قیامت شعلۀ عشقِ حسینم روشن است تا جهان باقیست ما هستیم و جانی سوگوار در مرامِ عاشقی، خواهر برادر نیـسـتند عشق زینب را نباشد در کـلامِ ما عیار مِهرِ جانش به برادر نیست صرفِ خواهری بـلـکـه او دارد تـولّا بـر ولـیِ کـردگـار ما رایت اِلا جـمـیـلا پـاسـخِ دشـمن شده از زبـانِ پـاک بـانـوی مـتـین و استوار کربلا دانشگهِ تدریسِ عشقِ زینب است این چنین دانشگهی دارد چنین آموزگار جز وفا وُ صبر و غیرت هیچ در زینب نبود "کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود"
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
کـلـیم اگر دعا کـند بی تو دعـا نمیشود مسیـح اگر دوا دهـد بی تو دوا نمیشود اگر جدایی اوفـتد میان جسم و جان من قـسم به جان تو دلم از تو جـدا نمیشود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه میکنم ورنه ز دیدهام عبث اشک رها نمیشود گرد حـرم دویـدهام صفا و مـروه دیدهام هیچ کجا برای من کـربوبـلا نمیشود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمیرود پـیـرو خـط کـربـلا اهل خـطـا نمیشود جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بـریـده بر کسی راهـنـما نمیشود کربوبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سـخـتـی شـام بـلا نمیشود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمیشود
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهـار ناقـه نیـفـتد به دست شمـر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایۀ سرنیزهها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیـر بود امـامی که کائـنـات اسیـرش اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی به پاره پارۀ معـجـر، مخـدرات مکـدر خـدا کـند که نـدوزنـد اهل شام نگاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک مـحـال بـود نـروید پی دعـاش گـیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پـاک بلند مرتـبه شاهی
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیـزه آفـتابی میشکـافـد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا، افـتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز شبیه کربلا در چـشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
شـرمـنـدگی گـرفـته درخـتـان بـیـد را چوبی شکـست حرمت مویی سفید را لعنت به خیزران که به واقع تمام کرد بیحـرمـتی به ساحـت شـاه شـهـید را میرفت بانویی که بگیرد به دست خویش چوبی که داشت سمت لبی میدوید را وای از دمی که کر شد و نشنید گوش چوب آهی که مـادر عـلی اصغـر، کـشید را دندان شکست و قافله از آن شکسته تر یا رب، مبـخـش روز قـیامت یزید را
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت دو سه روزی دمِ دروازه معـطل بـودند پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت کاش شب بود و نمیدیـد کسی زینب را بیـن انـظـار خـدایا چـقدر سخـت گذشت وسـط آن همه نامـحـرمِ بـیشـرم و حـیا سرِ بـازار به زنها چقدر سخت گذشت آن یهـودیـه نگـاهـش که به سـرها افـتاد ناسزا گفت به مـولا چقدر سخت گذشت دخـتـر آیـه تـطـهـیـر کـجـا بـزم شـراب بیشتر از همه، آنجا چقدر سخت گذشت سر ببـریـده درآورد سر از طـشت طلا خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت چوب میخورد حسین و لب زینب میسوخت وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
دم دروازۀ سـاعـات خـدا رحم كند به دلِ عـمـۀ سادات خـدا رحم كـند محـملم پـرده ندارد مددی يا سـتّار حاجـتم وقت مناجات خدا رحم كند چشم من تار شده، يا تو به هم ريختهای گريهدار است ملاقات خدا رحم كند كو علمدار حرم؟ آبرويم در خطر است وسط اين همه الوات خدا رحم كند سَرِ بازار به انگـشتْ نـشـانم دادند رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند به همان خنجر كُنْدی كه تو را زَجْرَت داد میكند شِمْر مُباهـات خدا رحم كند به حریم لب تو چوب حراجی زدهاند تا نـميـرم ز بـلـيـّات خـدا رحم كند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیـۀ کهـف خـدا ذکـر زبـانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکانهای سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی میسوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیـم نگـاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیهخوانت شده است من عـزادارم و دسـتانم اگر بسته، ولی سنگها بر سر من لطمهزنانت شده است شده امروز مرا هـمسـفر کـوفه و شـام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معـجـر سوخـتـۀ دخـتـرکـانت، امـروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
گفتم به "دل" بمیر!، به "جان" گفتهام بسوز! خورشید بر فرازِ نِی و تیره گشته روز عـالَـم فـدایِ آنکه سرش را بـریـدهاند! نفرین به خصم، لعن به اشرارِ کینهتوز یا زینب الصبور! بخوان از غمِ حسین شـامِ سـیـاه را بـه یـکـی آه، پـرفـروز! با چوبِ خیزران به لبش زد یزید و بعد دختر که دید، عمه به او گفت: لب بدوز! دارد تـمـام مـیشـود این مـاهِ عـاشـقـی من سخـت، بیقـرارِ شبِ سومم هنوز!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
شبِ تـاریک، بدون تو سحـر کردم من با غـم و غُـصۀ دوری تو سرکردم من کاسۀ صبـر دلـم در ته گـودال شکـست کاسۀ چشم، پُر از خونِ جگر کردم من آب آزاد شـد و هـیـچکـسی آب نـخـورد نـذر لبهای تو از آب حـذر کـردم من سـایـهام را زن هـمـسـایه نـدیـده یکـبار سایه به سایه به هر کوچه گذر کردم من با هـمـین چـادرِ پـاره شـدهام جـنـگـیـدم بیزره از حَـرَمت دفعِ خطر کردم من با چه وضعی سر بـازار مرا میبردند بیتو ای سایۀ سر، سخت ضرر کردم من تو کس و کار منی، ای سر روی نیـزه خبرت هست که با شمر سفر کردم من؟!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در راه شام
میفشارم در گلویم بغضِ سنگین را مدام داغ دیدم! دلخـوشیهایِ زیـادم شد تمام آمدم در محـملی از نـور، همراهِ حسین میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام آمـدم بـا غــیـرتُ اللهِ حـرم، در کـربـلا با أباالفـضل آن عـلـمـدارِ یـلِ والامـقـام دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد آمدم از نـاقـه پـائـیـن، در کـمالِ احترام داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن، این هم حسین میروم با زخـمهـایی کهـنه و بیالـتـیام در حدودِ چند ساعت، هستیام را نیزه بُرد پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِعام تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع آتـشـی افـتـاد در جـانِ من و جانِ خِـیام با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش میرسد در هر قدم عطرِ حسینم بر مشام در تمام عـمر، نامحـرم ندیـدم لحـظهای وای از چـشمانِ نحسِ عدهای لقمهحرام پشتِ سر، تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه پیشِ رو، یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( مصائب دیر راهب )
مانند حُر و مثل حـبیب و چنان زهیر هرکس که ماند پای تو شد عاقبت بهخیر وقـتی که دستگـیر دوعالم فقط تویی حـاشا اگر غـلام تو مایل شود به غیر در مسلک و مرام تو پیر و جوان یکیست فـرقی نـمیکـنـنـد عـلـیاکـبـر و بُریر جهل از دو جبهه با تو به پیکار میشتافت گاه از بـنـیامـیـه و گـاه از بـنیزبـیر قـــوم یـهــود نـیــز بــرای ادای دیــن گاهی گـرفـتـهاند به لب ذکر یـاشـُبـیر دیـگـر شـبـیـه اُمّ وهـبها نـدیده است چشم زمانه هرچه در آفاق کرده سِیر حـتی مـسـیح در غـم تو گـریه میکند وقتی سـر بـریـدۀ تو میرسـد به دِیـْر با هـر سـلام زائـر کـرب وبـلا شـدیم این راه را رسانـده به دستان ما سُدِیر
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
ای میهمان بیبدن ای سر خوش آمدی از بزم این جماعت مهـمانکش آمدی دیریست وا نگشته به این دِیْر پای غیر تو آمدی که با تو شـوم عاقـبت بخـیر در کـسـوت مـسـیح به مهـمانی آمدی وقـتی به دِیْـر راهـب نـصرانی آمدی تو قصد کردهای همه دنیای من شوی ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی بیپـیـكـر آمدی سـر و جـانم فـدای تو ای سر! بگو چگونه نهم سر به پای تو ای سـیب سـرخ! آمـدهای تا بـبـویـمت بـگـذار بـا گـلابِ نـگـاهـم بـشـویـمت این دِیْـر كـربـلا شده قـربـانیات شوم قـربان زخـم گـوشـۀ پـیـشانیات شوم دامن مكـش ز دستـم، دسـتم به دامنت رأست چنین شدهست، چه كردند با تنت از وضع نـامـرتب رگهـای گـردنت پیـداست بد جـدا شده رأس تو از تنت "زخم لبت" گمان كنم این زخم، كهنه نیست این خرده چوبها كه نشسته به لب ز چیست؟!
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
راه گم کردی که از دِیْر نصاری سر در آوردی؟! یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی؟! با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمهشب تابیدی و بر دِیْر ظلمت سایه گستردی شستوشو دادی دل آئینهام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود، میدیدم پر از خاکی، پر از گردی هدیه آوردی برایم یک نَفَس عطر مسیحا را با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
در فکـر گـلی بودم و گـلزار خریدم گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم در گـلشن فردوس برین هم نفروشند این طُرفهگلی را که من از خار خریدم دیـدم که به کف مایه و مقـدار ندارم بهر دو جـهـان مایه و مقـدار خریدم دیگر نکـشم نـاز طـبـیـبان جهـان را زیـرا که دوای دل بـیـمـار خــریـدم تا جلوه فروشد به جهان، گوشۀ دِیْرم با ذرّه، مـهـیـن مـطـلـع انوار خریدم در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است ماهی که من از کوچه و بازار خریدم حیف است که با درهم و دینار بسنجم هر چند که با درهم و دیـنـار خریدم خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد! سر بود که با قـیـمت دسـتـار خریدم سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟ کم دارم و این دولـت بـسـیار خریدم خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست چیزی که خـدا بود خـریدار، خریدم شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟ آخر سـر یـار است ز اغـیار خریدم دیگر نکـنم واهمۀ حـشر که این سر شمعیست که از بهر شب تار خریدم از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب زر دادم و گـنـجـیـنـۀ اسـرار خریدم ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست آئـیـنـۀ صد عـزّت و ایـثـار خـریـدم دوزخ دگری راست که دربست بهشتی امشب من از این لشگر خونخوار خریدم «نظمی» ز هنر هر چه به بازار جهان بود سنجـیدم و این طبع گهـربار خـریدم
: امتیاز
|